پر ازحسم، اما حسهای عجیب و غریب، نمیدونم چی داره به سرم میاد، دارم میوفتم تو راهی که نمیدونم به کجا میره...

معجزه بارون

دوباره بارون شروع شد ،هوش از سرم پرید عجیب از بارون لذت میبرم ، شاید به خاطر همین باشه که عاشق پاییز و زمستونم، لذت میبرم وقتی بارون میخوره تو صورتم ؛ ظاهرا بارون باعث میشه عقلم هم نم بکشه ؛دیشب تو مهمونی کلی سوتی دادم و حضار هم نامردی نمیکردن و آهنگ پت و مت رو برام میزدن -۲ این مدت چند بار همو دیدیم و تقریبا هر هفته زنگ میزنه و کلی پند و اندرز میده که این کارو بکن ، اون کارو نکن ، اینجوری باش ، اونجوری باش و هر بار آخرش می پرسه با کسی دوست شدم یا نه ، ولی من نمی دونم چرا اینجوری شدم ، با وجودی که هنوز دوسش دارم و خیلی برام ارزش داره ولی دیگه از اینکه کنار هم بشینیم لذت نمیبرم یا وقتی تو چشام نگاه می کنه هیچ حسی بهم دست نمیده ، البته از اینکه تلفن میزنه خیلی خوشحالم. دوستون دارم تا بعد...

سلام
بلاخره رفت. ۹ روزه که دیگه نیست ،روزهای خوب با هم بودن تموم شد ،حتی لحظه خداحافظیش هم شیرین بود طوری که نمی خواستم تموم بشه ، اصلا بودن در کنارش لذت بخش بود ، تنهای تنها شدم . تازه میفهمم که چقدر تنهام؛ این چند روز بارها پیش اومده تلفن رو برداشتم تا با کسی حرف بزنم اما یک نفر هم به ذهنم نرسید و مجبور شدم گوشی رو بذارم . یعنی یه نفر تا این حد میتونه دنیای آدمو پر کنه ، که با نبودنش اینقدر تنها بشم ؛ هنوز منگم ، هنوز باورم نشده با اینکه از ۲ ماه قبل می دونستم رفتنیه ، هنوز امید دارم ، شاید یه روزی دوباره ...
دوستون دارم .
تا بعد...

سلام به همه دوستای خوبم
میبخشید که بی خبر رفتم ، راستش فکر نمی کردم ننوشتن من اهمیتی داشته باشه
مرسی ازاینکه به من سر زدید
این روزها یه جراحی کوچیک داشتم که مشغول اون بودم حالا هم برام کمی سخته که تایپ کنم
حالم که بهتر شد حتما برمیگردم.
دوستون دارم
تابعد...

از همه معذرت می خوام اینایی که الان می نویسم چیزهاییه که توی دلم مونده دلم می خواد داد بزنم ،دلم می خواد با خدا حرف بزنم ،دلم می خواد بپرسم چرا خدا همیشه چیزایی که برام مهم بوده ازم گرفته ، من که از اولش هم چیزی نخواستم خودت پیش آوردی حالا،حالا که منم وارد بازی شدم اینجوری داری تمومش میکنی ؛ اصلا چرا دادی که حالا می خوای پس بگیری .
نمی دونم خوبه یا بد ،ولی از وقتی یادم میاد همیشه به خودم متکی بودم توی هر مساله ای ، همیشه خودم بودم و خودم ، ولی نمی دونم یه دفعه از کجا پیداش شد ، اومد ، خیلی آروم طوری که اصلا نفهمیدم کی اومد ؛حالا میبینم که دیگه خودم نیستم اونم هست ،شاید دیگه من نباشم و فقط اون هست ؛ نمی دونم ، نمی دونم ، فقط اینو میدونم که داره میره و منو هم داره با خودش میبره ، دیگه تموم شدم ، دیگه... .
اون داره میره ،میگه آدما میان که برن ، آره قبول دارم آدما میان که برن ولی قرار نبود چیزی رو با خودشون ببرن.
خودش میگه تموم شدن این رابطه دور نیست ولی نزدیک بودنش رو نمیدونم که چقدر نزدیکه.
خدایا خودت کمکم کن .میدونی که من صبرشو دارم امتحانمو قبلا پس دادم فقط تو هم کمکم کن .
خدایا تنهام نذار.

سلام دوباره

سلام به همه دوستای عزیز
دیگه داشتم نا امید میشدم از اینکه اینجا درست بشه ، امشب اتفاقی سر زدم خیلی خوشحال شدم .
کلی مطلب داشتم که می خواستم بنویسم که به علت ذوق زدگی در دسترس نمی باشد ؛ حالا میام مینویسم از شبهای آینده.
دوستون دارم.
تا بعد...

عید پاک

اول از همه عید پاک رو به همه هموطنان مسیحی تبریک میگم
امروز من و دوستم فضولیمون گل کرد و با یکی از دوستامون که اقلیته رفتیم کلیسا ببینیم چه خبره راستش خبر خاصی نبود البته اینطور که ما دیدیم ، خواستیم بریم تو که دوستم گفت نه ! اونجا فقط جای پیرزن پیرمرداست توی حیاط بمونیم که آب و هواش خیلی بهتره البته راست هم می گفت جوونها همه توی حیاط بودند و با هم خوش و بش می کردند و تخم مرغهای رنگی میشکوندند تمام حیاطو بوی تخم مرغ گرفته بود از روی پله که نگاه میکردی به نظر میومد یه ماشین لباس شویی بزرگه چون همه مرتبا دور خودشون و حیاط می چرخیدند ، خلاصه خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم بخصوص که دوستم سفارش کرده بود اونجا فارسی حرف نزنیم ما هم که اگه حرف نمی زدیم خفه می شدیم در ضمن می خواستیم کسی حرفهامون نفهمه شروع کردیم از هر زبان یه لغت گفتن خیلی خوش گذشت جای شما خالی
راستی چند نفر هم اومدن یه چیزهایی به ما گفتن که ما فقط لبخند تحویل دادیم حالا معلومنیست چی گفته بودن به ما!

دوستون دارم
تا بعد...

نشانی


«خانه دوست کجاست ؟» در فلق بود که پرسید سوار،
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت ،
کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی ست.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سر بدر می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی ،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد .
در صمیمیت سیال فضا ،خشخشی می شنوی :
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست.»


...............................

کلی نوشتم این speaker نمیدونم چطوری افتاد روی keyboard که همش پاک شد. البته شاید نباید اونارو اینجا مینوشتم آخه میدونید گفتگویی بود بین منو خدا که امروز بعد از ظهر داشتم و ازش خواستم راهو نشونم بده و خدا از طریق یه خانمی این کارو کرد البته مکالمه رو سانسور کردم دیگه ببخشید .
ولی آدم تا وقتی بچه هستش به خدا خیلی نزدیک تره.

...............................

به من بگو !

مدت زیادی از تولد برادر ساکی کوچولو نگذشته بود. ساکی مدام اصرا می کرد که با نوزاد تنهایش بگذارند.
پدر و مادر می ترسیدند ساکی هم مثل بیشتر بچه ها به برادرش حسودی کند و بخواهد به او آسیبی برساند این بود که جوابشان همیشه «‌ نه » بود. اما در رفتار ساکی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد، با نوزاد مهربان بود و اصرارش برای تنها شدن با نوزاد بیشتر می شد این بود که پدر و مادر تصمیم گرفتند موافقت کنند.
ساکی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را بست ، اما لای در باز بود و پدر و مادر می توانستند مخفیانه ببینند و بشنوند. آنها ساکی کوچولو را دیددند که آهسته به طرف برادر کوچکش رفت .صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت:« نی نی کوچولو ،به من بگو خدا چه جوریه ؟ من داره یادم میره!»

«آن میلمن»


دوستون دارم
تا بعد...

چی شده دوتا مطلب آخر من نیست؟
.............................

امروز یه قرار وبلاگی بود که جور نشد البته خیلی اومده بودند ولی از اونجایی که برنامه ریزی درستی نشده بود همه بلاتکلیف بودند واز یه کافی شاپ به کافی شاپ دیگه میرفتند ولی در کل من راضی بودم چون با هاله و انسیه آشنا شدم .

.............................

امروز یه خبر هایی رسیده که زیاد خوشایند نیست البته ممکنه آخرش خیلی خوب بشه یا خیلی بد ؛ امیدوارم به خیر و خوشی بگذره.
دوستون دارم .
تا بعد...

امروز کلاس خیلی خوش گذشت ولی ن نیومد البته قبل از کلاس زنگ زد که نمیام و اینکه مامان اینا رفتن مسافرت
یادش بخیر اون روزا ؛ الان هم زنگ زد که کلاس چطور بود و بهش بگم چی درس داد استاد ؛ اصلا به روی خودش هم نمیاره که ما قهریم مثلا.
راستی ببخشیدا که من این چیزا رو اینجا مینویسم آخه الان اینا توی ذهنم هست حالا بعدا چیزای دیگه هم مینویسم به شرط اینکه بیاین اینجا بخونید و راهنماییم کنید .
دوستون دارم
تا بعد...